او از افق خواهد امد

شامم سیه تر است ز گیسوی سرکشت خورشید من برآی که وقت دمیدن است

او از افق خواهد امد

شامم سیه تر است ز گیسوی سرکشت خورشید من برآی که وقت دمیدن است

درد و دل های جانسـوز یک شهیـد کـر ولال

بانو مصطفـوی – همــدان : 
زمان جنگ کارش مکانیکی بود .
در ضمن ناشنوا هم بــود. پسر عموش غلامرضـا که شهــید شد…
عبدالمطلــب سر قبــرش نشست ، بعد با زبـون کــرولالی خودش ، با ما حــرف می زد.
ما هم می گفتیم : چی می گی بابــا؟!
محلـش نذاشتیــم ، هرچی سر و صــدا کرد هیـچ کس محلش نذاشت.
دید ما نمی فهمیــم ، بغل قبر شهید با انگــشت، یه دونه قبــر کشید…
روش نـوشت : شهید عبدالمطلــب اکبری ، بعد به ما نــگاه کـرد،
خندید ، ما هم خــندیدیـم.
گفتیم شوخیـش گرفتــه ، دید همه ما داریم می خنــدیم ، طفلک هیچ نگــفت…
یه نگاهی به سنگ قبر کرد ، سـرش رو پائیــن انداخـت و آروم رفـت…
فرداش هم رفت جبهــه . ۱۰ روز بعد جنــازه اش رو آوردند
دقیقاً تـوی همون جــایی که با انگشـت کشیــده بود خاکـش کــردند.
تو وصیت نامه اش اینجور نوشت :

javanenghelabi - shohada 105

بسم الله الرحمن الرحیم
یک عمر هرچی گفتم به من می خنــدیدند ،
یک عمر هــرچی میخواستـم به مردم محبت کنم ، فکــر کردند من آدم نیستم ،
مسخره ام کــردند…
یک عمر هـرچی جدی گفــتم ، شوخی گرفتند…
یک عمر کسی رو نداشتــم باهاش حــرف بزنم ، خیلـی تنــها بودم.
اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونیــد، هر روز با آقــام حـرف می زدم.
آقا بهم گفت : تو شهیــد می شی . جای قبــرم رو هم بهم نشـون داد
این رو هم گفتم اما بــاور نکردید!

شهید عــبدالمطلـب اکبـری

راوی حجت الاسلام انجوی نژاد

  • سید علی موسوی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی